جدول جو
جدول جو

معنی اسبه بک - جستجوی لغت در جدول جو

اسبه بک
پوزه و چانه ی اسب
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

یکی از رجال و مشاهیر قضات عثمانی بدربار سلطان اورخان غازی. او بمعیت شهزاده سلیمان پاشا به روم ایلی شد و بولایر و نواحی اطراف آن را فتح کرد و سپس بهمراهی غازی فاضل بفتح کلی بولی مأمور شد و شهر مذکور را با اراضی مجاور آن تسخیر کرد و مدفن او به کلی بولی است. (قاموس الاعلام) ، بچه بیفکندن شتر. (تاج المصادر) ، دور کردن، غالب کردن، رهانیدن
لغت نامه دهخدا
(اِ بَ بَ)
اسبهبد. اسپهبذ. اسپاهبذ (از: اسپاه، سپاه و لشکر + بذ، مزید مؤخر) بمعنی فرمانده سپاه و قائد عسکر و معرب آن اسفهبذ و صبهبذ است. (المعرب جوالیقی ص 218).
لغت نامه دهخدا
(اِ بَ بُ)
اسبهبد. کوره ای در طبرستان و شاید بنام بعض ملوک آن ناحیه نامیده شده باشد. (معجم البلدان) : چون لشکرها جمع شد فرمان فرمود (الجایتو) که از چهار راه بگیلان درآیند والا (کذا) امیر چوپان را مقرر فرمود که از راه اردبیل بحدود سباده و اسبهبد و کسکر و آن نواحی درآید. (ذیل جامع التواریخ رشیدی تألیف حافظ ابرو ص 11)
لغت نامه دهخدا
چاهی در منطقه ی هزارجریب
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی درخت، ال سفید
فرهنگ گویش مازندرانی
چشمه ای معروف در روستای یخکش بهشهر، روستایی در نشتای عباس.، مرتعی جنگلی در کجور
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در لفور سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی آش محلی که چاشنی و مواد اصلی آن انار ترش است، آش دوغ
فرهنگ گویش مازندرانی
پررو، دریده، بی حیا، چشم دریده
فرهنگ گویش مازندرانی
اگرت بزرگ، نوعی لک لک کمیاب
فرهنگ گویش مازندرانی
توکای سینه سفید
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی پرنده ی سفید رنگ مهاجر، بسیار مفید
فرهنگ گویش مازندرانی
جگر سفید، ریه
فرهنگ گویش مازندرانی
کوه سفید
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی گل سفید که برای رنگ آمیزی خانه های روستایی به کار می
فرهنگ گویش مازندرانی
لک لک سفید
فرهنگ گویش مازندرانی
سفیدی
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتع و چشمه ای در گلندرود نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی